معنی شکستن عهد و پیمان

فرهنگ فارسی هوشیار

پیمان شکستن

(مصدر) نقض عهد کردن عهد شکستن نکث: شما را ز پیمان شکستن چه باک ک که او ریخت بر تارک خویش خاک. (شا. لغ. )


عهد شکستن

پیمان شکنی

لغت نامه دهخدا

پیمان شکستن

پیمان شکستن. [پ َ / پ ِ ش ِ ک َ ت َ] (مص مرکب) نقض عهد کردن. نکث. خلف عهد کردن. انتکاث. افقار:
بگشتند یکسر ز فرمان اوی
بهم برشکستند پیمان اوی.
فردوسی.
شما را ز پیمان شکستن چه باک
که او ریخت بر تارک خویش خاک.
چو پیمان آزادگان بشکنی
نشان بزرگی بخاک افکنی.
فردوسی.
چه پیمان شکستن چه کین آختن
همیشه بسوی بدی تاختن.
فردوسی.
و دیگر که پیمان شکستن ز شاه
نباشد پسندیده ٔ نیکخواه.
فردوسی.
بشکست هزار بار پیمانت
آگه نشدی ز خوی او باری.
ناصرخسرو.
به نعمتها رسند آنها که پیمودند راه حق
بشدتها رسند آنها که بشکستند پیمانها.
ناصرخسرو.
همانا تاخزان با گل ببستان عهد و پیمان کرد
که پنهان شد چو بد گوهر خزان بشکست پیمانش.
ناصرخسرو.
صورت نمی بندد مرا، کان شوخ پیمان نشکند
کار مرا در دل شکست، امید در جان نشکند.
خاقانی.
بقول دشمن پیمان دوست بشکستی
ببین که از که بریدی و با که پیوستی.
سعدی.
آنچه نه پیوند یار بود بریدیم
وانچه نه پیمان دوست بود شکستیم.
سعدی.
براستی که نخواهم برید از تو امید
بدوستی که نخواهم شکست پیمانت.
سعدی.
که با شکستن پیمان و برگرفتن دل
هنوز دیده بدیدارت آرزومند است.
سعدی.
نبایستی از اول عهد بستن
چو در دل داشتن پیمان شکستن.
سعدی.
در ازل بود که پیمان محبت بستند
نشکند مر اگرش سر برود پیمان را.
سعدی.
ای صبر پای دار که پیمان شکست یار
کارم ز دست رفت و نیامد بدست یار.
؟


عهد شکستن

عهد شکستن. [ع َ ش ِ ک َ ت َ] (مص مرکب) شکستن پیمان و نقض عهد. (فرهنگ فارسی معین). تناقض. انتقاض. (از منتهی الارب). نقض. (از دهار). اخفار. نکث. ولث. پیمان شکنی: ادا کرده باشم امانت را بی شکستن عهد. (تاریخ بیهقی). اگر آن سوگند را دروغ کنم و عهد بشکنم از خدای... بیزارم. (تاریخ بیهقی).
گرچه زمان عهدم بشکست من
عهد خداوند زمان نشکنم.
ناصرخسرو.
به عهد ایزدی چون من وفا کردم
ندارم باک اگر تو عهد بشکستی.
ناصرخسرو.
عهد کن ار عهد تو را بشکنند
تا تو مگر عهد کسی نشکنی.
ناصرخسرو.
شکستن عهد اشتر را به چه تأویل جایز شمرم. (کلیله و دمنه).
به غمزه ٔ تو نگویم چرا شکستی عهد
که خود ز تیغ ندیده ست کس وفاداری.
رفیع لنبانی.
هست یقینت که من مهر تو را نگسلم
نیست درستم که تو عهد مرا نشکنی.
خاقانی.
گفتار من یاد آیدش خون ریختن داد آیدش
گر رنج من یاد آیدش عهد من آسان نشکند.
خاقانی.
از سر عجب هر زمان با خود
عهد بندی که عهد ما شکنی.
خاقانی.
گر شکنی عهد الهی کنون
جان تو از عهده کی آیدبرون.
نظامی.
نشکند عهد من الا سنگدل
نشنود قول من الا بختیار.
سعدی.
در عهد تو ای نگار دلبند
بس عهد که بشکنند و سوگند.
سعدی.
حریف عهد مودت شکست و من نشکستم
خلیل بیخ ارادت برید و من نبریدم.
سعدی.
با می و معشوق چون شد عهد و پیمانم درست
عهد نام نیک و زهد و توبه را خواهم شکست.
امیری لاهیجی (از آنندراج).

فرهنگ فارسی آزاد

عهد و پیمان غلیظ

عهد و پیمان غلیظ، عهد و پیمان مُؤکَّد و مُشَدَّد- میثاق غلیظ هم بدین معناست،


مرکز عهد و پیمان

مرکز عهد و پیمان، - منظور حضرت عبدالبهاء هستند که مرکز عهد و میثاق الهی بودند،

واژه پیشنهادی

عهد و پیمان

حلف، سوگند

سوگند

معادل ابجد

شکستن عهد و پیمان

1018

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری